به چشم هایم نگاه کن، آن گاه دروغ بگو! به قلم معجزه شرقی
پارت دوازده
زمان ارسال : ۳۹۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
فصل دوم
شال سفیدم را پوشیدم و نگاهی به آینه انداختم. دلم کمی لرزید، بهسرعت از خانه خارج شدم و خودم را با تاکسی به رستوران رساندم.
حداد منتظرم بود، همیشه رستوران های سنتی را انتخاب میکرد، شاید مقتضای سنش هم بود.
روی تخت ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
رزا
00نویسنده جان چرا جهشی رفتی جلو فکر کردم یه پارت نخوندم دنده عقب رفتم دیدم نه بابا پارتی جا نمونده یه هو داستان عاشقانه شد که ؟